Osadzony obraz


بیهوده مرا به هیچ دلگرم مکن


با قول و غزل مرا تو سرگرم مکن


با من تو دو صد بار به جنگ آمده ای


دانم که تو هم چو من به تنگ آمده ای


ناصح شده ای سبک کنی بارت را؟


بر دوش من افکنی تو سربارت را؟


در کوره رهی . چراغ یاران شده ای ؟


در تاب و تب زمین. تو باران شده ای ؟


تو همچو منی و . درد من میدانی


ناکرده گناه گشته ایم قربانی


این درد ندارد هیچ درمان و دوا


آن به که رها کنیم دامان خدا


عادل نکند به هیچکس جور و جفا


یک قوم خوشند و مابقی باد هوا


بر خویش رها نموده  سامان جهان


گو یا که ندارد خبر از جور زمان


می بیند ودم نمیزند. کو رحمان؟


بی برگ و نوا دهد به دنیا تاوان ؟


گر نیک نظر کنی به آتش افروز


در خواب خوش خویش شود شامش روز


دیدست "رسا" که بی گنه میسوزد


پس به که بمیرد و لبش بر دوزد


#گیتی_رسائی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها